معنی چشم بر هم زدن

لغت نامه دهخدا

هم چشم

هم چشم. [هََ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) برابر و مقابل و رقیب. (آنندراج): آزادخان از فرقه ٔ غلزه ای و هم چشم با فرقه ٔ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه).


چشم زدن

چشم زدن. [چ َ / چ ِ زَ دَ] (مص مرکب) کنایه از بیدار بودن. || ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی:
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو (از آنندراج).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
(از آنندراج).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ (از آنندراج).
|| ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن:
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف (از آنندراج).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی (از آنندراج).
رجوع به چشمک زدن شود. || زمان اندک باشد که بعربی «طرفهالعین » خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج).
|| چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن:
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانه ٔ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابه ٔریش.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود. || شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء). || گردش چشم. (آنندراج).چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم:
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج).
|| بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج).
- چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن:
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج).


هم زدن

هم زدن. [هََ زَ دَ] (مص مرکب) مخلوط کردن. مایعی را که از مواد مختلف باشد با آلتی در هم آمیختن، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند. (یادداشت مؤلف).


چشم زخم زدن

چشم زخم زدن. [چ َ / چ ِ زَ زَ دَ] (مص مرکب) چشم زدن کسی یا چیزی را. آسیب چشم بد رسانیدن به کسی یا چیزی. بچشم کردن (در اصطلاح اهالی سبزوار و فیض آباد محولات). رجوع به چشزخ و چشمزخ و چشم زخم و چشم زدن شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

هم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) در هم آمیختن، به هم زدن.


چشم زدن

چشم زخم خوردن، کنایه از: بیدار بودن. [خوانش: (~. زَ دَ) (مص م.)]


هم چشم

(~. چَ) (ص.) رقیب.

فرهنگ فارسی هوشیار

چشم زدن

با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن


هم زدن

مایعی که از مواد مختلف باشد که با آلتی در هم آمیختن، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند

مترادف و متضاد زبان فارسی

چشم زدن

چشم‌زخم‌زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک‌دل‌دودل کردن


چشم به هم زدن

آن، طرفه‌العین، لحظه، لمحه

حل جدول

چشم بر هم زدن

مثل زمان کوتاه

کنایه از زمان کوتاه

فارسی به عربی

هم چشم

منافس

فرهنگ عمید

هم چشم

کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف،

معادل ابجد

چشم بر هم زدن

651

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری